
آتش دل
- آواره
- Sep 18
- 1 min read
در آتش تو دلم سوخت و بیقرار شدم
میان فتنهی چشم تو، بینظار شدم
ز شوق خندهی تو باغ جان شکوفه زده
که مست عطر تو با هر نسیموار شدم
به گریه گفتم از این درد بیامانِ فراق
تو بیخبر ز من و من چو اشک، یار شدم
چه ساده دل به تو دادم، چه سخت باختمت
در این قمار محبت، چو جانسپار شدم
شراب وعدهات ای یار، مست کرد مرا
که بیخود از همه گشتم، پُر از غبار شدم
به هر نگاه تو یک عمر شعر میریزم
ز هر سکوت تو دیوان روزگار شدم
بهار اگر که تویی، جان من فدای بهار
که عاشق تو و این شور بیحصار شدم
خبر آمد که آواره، مست و گمره شد
ز خویش رفت و به دنبال آن نگار شدم





شعر "آتش دل" تصویری از شوق و رنج ناشی از عشق را به طور عمیق به نمایش میگذارد. شاعر در آتش عشق معشوق خود میسوزد و از دل بیقراری و اشتیاق، جانش در غم و شادی در هم میآمیزد. در هر بیت، احساسات پیچیدهای از سرگشتگی، فراق و وابستگی به معشوق ظاهر میشود. او از "قمار محبت" سخن میگوید، گویی که دلش را بیهیچ چشمداشتی به معشوق داده و در این مسیر، حتی از خود بیخود شده است.
شعری که با عطر عشق و بوی شراب وعدههای معشوق، دل را در گِرداب شوق و درد گرفتار میکند. در نهایت، شاعر از سرگشتگی و آوارگی خود در دنیای عشق سخن میگوید و به نوعی، از فدای خود در برابر این عشق…
واقعاً عالی است
فوق العاده زیبا و دلنشین است 💙
Nice