در آتش تو دلم سوخت و بی‌قرار شدم میان فتنه‌ی چشم تو، بی‌نظار شدم ز شوق خنده‌ی تو باغ جان شکوفه زده که مست عطر تو با هر نسیم‌وار شدم به...

بیت ۱ من از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا آن جام جان‌افزای را، برریز بر جان ساقیا معنی ظاهر من با پند و اندرز چه کار دارم؟ ای ساقی،...

تو آمدی و دل از خویش بی‌خبر شده است شبیه آینه‌ای در غبار، تر شده است نگاه کردی و باران گرفت در دل من زمین شکفت و هوا از غمت سحر شده است...

ز چشمه‌سار نگاهت شراب می‌چکد امشب ز آسمانِ دلم آفتاب می‌چکد امشب هزار شعرِ نگفته، میان سینه‌ی من ز شوق دیدن تو، التهاب می‌چکد امشب دگر...

چو بوی زلف تو پیچید در هوای دلم گرفت آتش و سوزش تمامِ جای دلم به هر کجا که نشستم، خیالِ روی تو بود نداشت لحظه‌ای آرام، بی‌وفای دلم به...

ز چشمانش دلم لرزید، چون طوفانِ دریا را به یک لبخند برد از دل، قرار و صبر و پروا را زلیخا دل به او داد و به عشقی بی‌سرانجامی که سوزاند...

بیا جانا، که این دل را دگر آرام نتواند به غیر از وصل چشمانت، دمی خوش‌کام نتواند تویی آن آفتاب عشق، که از نورش جهان جوشد کسی کز مهر تو دور...

به هر سو چون نسیم عشق، روانی داشت مولانا ز شوق حق، دلی لبریزِ فانی داشت مولانا ز خاک کوچه‌های عشق، تا افلاک پر می‌زد نگاهی پر ز آتش،...

بیت ۱ جز وی چه باشد کز اجل اندر رباید کل ما صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا معنی ظاهر جز او (معشوق) چه کسی می‌تواند همهٔ ما را از...

بیت ۱ بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا باشد که بگشایی دری‌، گویی که برخیز اندرآ معنی ظاهری بر در خانهٔ تو نشسته‌ام، شاید وفا برآید و...

مقدمه ای خوانندهٔ جویای راز این کتاب، سفری‌ست نه تنها در کوچه‌های بلخ، که در کوچه‌های جان تو. من آواره‌ام؛ سیاه‌پوشی خاموش که در پس هر...

وصال تا غیبت چهل شبانه‌روز گذشت، اما آنچه میان شمس و مولانا در آن خلوت روی داد، از حساب شب و روز بیرون است. زمان در آن اتاق خاموش از حرکت...

بیت ۱ بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما معنی ظاهری ای فرمانروای مرگ، از رسوایی ما بگریز، چون تو...

بیت ۱ آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا. معنی ظاهری بنگر آن اندام و شیوه و...

چهل شبانه روز خلوت به نام آن‌که واژه را چراغ کرد، و دل را خانه‌ی نور من «آواره»ام، مریدی کوچک در سایه‌ی بلند شمس تبریزی و جوینده‌ای خام...

تولد تا قونیه در این دفتر، آن‌چه پیش چشم خواننده می‌آید، نه تاریخ است و نه ادعای حقیقتی بی‌نقص. این کتاب، افسانه‌ای است که از دل آواره...

دلم در حسرتت هر شب به سوگ آفتابی بود که مه در چشم تو، بی‌چشم و بی‌مهرِ جوابی بود به هر سو رفتم از خود، بی‌نشانی، بی‌نوایی بود ز نامت هر...

شبی در نیمه‌شب، وقتی سکوت افتاد در عالم دلِ بی‌شکل با دل شد، ندانستی که کی حاکم جهان آرام خاموشی، دل شب منتظر مانده که ناگاه از دل مشرق،...

شبی شمس از دلِ تبریز، با نوری نهان آمد جهان خاموش می‌لرزید، چو او در آسمان آمد به قونیه قدم بگذاشت، دلِ خاکی به لرزه شد زمین، آماده‌ی...

دلم گرفته ز دنیا، به جست‌وجو رفتم به سوی چشمه‌ی نایاب آرزو رفتم میان دشت سکوت و غبار بی‌پایان به بوی نام تو ای عشق، مو به مو رفتم تو را...