top of page

شرح غزل ۵ دیوان شمس

  • Writer: آواره
    آواره
  • Aug 19
  • 15 min read

Updated: Aug 24

بیت ۱

آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا

آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا.

معنی ظاهری

بنگر آن اندام و شیوه و قامت و چهره و دست و پا را، و ببین آن رنگ و آن هیبت را، و آن ماه شب چهارده را که در جامه است.

معنی عرفانی

محبوب ظاهری در این‌جا، رمز محبوب حقیقی است که در صورت انسانی جلوه کرده. «ماه بدر در قبا» تمثیل از نور الهی پوشیده در لباس جسمانی است. سالک با نگاه به این صورت، جمال بی‌صورت را می‌جوید.

شرح عرفانی: «آن شکل بین وان شیوه بین»

«شکل» و «شیوه» هم به ظاهر جسمانی اشاره دارد و هم به طریقه و رفتار؛ یعنی هم زیبایی فرم و هم ظرافت سلوک. در عرفان، هر شکل زیبا، آینه‌ای است که پرتوی از زیبایی مطلق را منعکس می‌کند.

«وان قد و خد و دست و پا»

قد و خد (خد = رخسار) و اعضا، همگی عناصر صورت انسانی‌اند، اما در نگاه سالک، هر عضو جلوه‌ای از اسماء و صفات الهی است؛ قامت، نشانهٔ استقامت حق، رخسار، تجلی جمال، و دست و پا، رمز قدرت و فعل الهی.

«آن رنگ بین وان هنگ بین»

«رنگ» اشاره به طراوت و شادابی ظاهر است و «هنگ» (هیبت) به وقار و جلال. این جمع میان جمال و جلال، ویژگی کمال مطلق است که هم دل را می‌رباید و هم هیبت می‌آفریند.

«وان ماه بدر اندر قبا»

این ترکیب از زیباترین تمثیل‌های مولاناست؛ ماه شب چهارده، کامل‌ترین و روشن‌ترین حالت ماه است، و «قبا» جامه‌ای است که آن نور را پوشانده. در نگاه عارف، بدن انسانی همان «قبا»ست که بر حقیقت نوری (روح) پوشیده شده است. محبوب ظاهری که می‌بینیم، جامه‌ای است بر ماه حقیقت.

نتیجه عرفانی

مولانا در این بیت به ما یاد می‌دهد که زیبایی صورت را تنها به عنوان نشانه‌ای از جمال بی‌صورت ببینیم؛ یعنی نگاه، از جسم به جان و از ظاهر به باطن عبور کند

بیت ۲

از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن

از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا

معنی ظاهری

بگویم از سرو یا از چمن، از لاله یا از یاسمن، از شمع یا لگن (ظرف نورانی)، یا از رقص گل در برابر نسیم.

معنی عرفانی

شاعر حیران است که محبوب را به کدام جلوهٔ زیبایی طبیعت مانند کند. هر مثال، در عرفان، پرتوی از حقیقت مطلق است. «رقص گل پیش صبا» یادآور شور دل در برابر نسیم لطف الهی است.

شرح عرفانی: «از سرو گویم یا چمن»

سرو نماد قامت راستین و استوار است؛ چمن نماد طراوت و گستردگی فیض. محبوب در عین استقامت، میدانِ سرسبزیِ حیات است.

«از لاله گویم یا سمن»

لاله با رنگ سرخش نشانهٔ عشق سوزان و خون‌دلی است، سمن (یاسمن) با سپیدی‌اش رمز پاکی و صفاست. محبوب هر دو را در خود دارد: هم آتش و هم صفا.

«از شمع گویم یا لگن»

شمع نماد نوردهی با سوختن خویش است، و لگنِ روشن (که در فرهنگ کهن ظرفی پر از آب یا فلز صیقلی برای بازتاب نور است) نشانهٔ بازتاب کامل نور محبوب. در عرفان، او هم منبع نور است و هم آینهٔ همهٔ انوار.

«یا رقص گل پیش صبا»

گل در برابر نسیم، خود را رها می‌کند و می‌رقصد؛ سالک نیز در نسیم لطف الهی، در بی‌خودی و طربِ فنا قرار می‌گیرد. این تصویر، نهایت انقیاد و شادی در حضور حق را می‌نمایاند.

نتیجه عرفاتی: هر تشبیهی که از جهان طبیعت بیاورم، تنها سایه‌ای از حقیقت اوست؛ و همین حیرت، خود از نشانه‌های عشق عارفانه است

بیت ۳

ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده

بر کاروان دل زده‌، یک دم امان ده یا فتی

معنی ظاهری

ای عشق، که همچون آتشکده‌ای در قالب نقش و صورت درآمده‌ای و بر کاروان دل‌ها تاخته‌ای، یک لحظه امان بده، ای جوانمرد!

معنی عرفانی

عشق الهی، چون آتشی در قالب انسان کامل تجلی کرده، و دل‌ها را غارت می‌کند. «کاروان دل» مجموعهٔ آرامش و عادت‌های نفس است که با هجوم عشق از میان می‌رود. «یا فتی» خطاب به معشوقی است که جوانمردانه همه چیز را می‌گیرد و آزادی می‌بخشد.

شرح عرفانی: «ای عشق چون آتشکده»

آتشکده در فرهنگ ایرانی جایگاه فروغ و گرمای مقدس است؛ اما این‌جا، آتش نه در بنای سنگی، که در «نقش و صورت» آمده؛ یعنی عشق الهی در قامت انسان کامل یا معشوق حقیقی جلوه‌گر شده است. این تجسم، همان «تجلّی در صورت» است که سالک را به حیرت و جذب می‌برد.

«بر کاروان دل زده»

کاروان دل، تمثیل از همهٔ اندوخته‌های سالک، آرامش‌ها، عادت‌ها و تعلقات است. هجوم عشق چون یورش راهزنان، این کاروان را غارت می‌کند، اما این غارت، غارتِ نجات‌بخش است؛ زیرا دل را از بار و بندِ دنیا می‌رهاند.

«یک دم امان ده»

این درخواست، فریاد عاشقی است که در سوز و تلاطم عشق به تنگ آمده، اما همچنان می‌داند که این آتش، آتشِ شفابخش است.

«یا فتی»: «فتی»

در لغت عرب به معنای جوانمرد و بزرگ‌دل است. در این‌جا، خطاب به همان معشوق الهی یا انسان کامل است که با همهٔ سختی‌ها، آزادگی و وفا دارد.

نتیجه عرفانی:  این بیت توصیف لحظه‌ای است که عشق به اوج هجوم خود می‌رسد؛ سالک می‌سوزد، و در عین سوختن، از همان عشق طلب مهلت می‌کند، نه برای فرار، بلکه برای نفس کشیدن در میان شعله‌ها

بیت ۴

در آتش و در سوز من‌، شب می‌برم تا روز من

ای فرخ پیروز من از روی آن شمس‌الضحی

معنی ظاهری

در آتش عشق و سوز دل، شبم را تا روز می‌گذرانم، ای فرخنده و پیروز من، به خاطر آن خورشید درخشان.

معنی عرفانی: «شمس‌الضحی»

اشاره‌ای هم به آیهٔ «و الشمس و ضحاها» و هم به شمس تبریزی دارد. سوز عشق، هم رنج است و هم شادی، زیرا از روی محبوب برمی‌خیزد.

شرح عرفانی: «در آتش و در سوز من، شب می‌برم تا روز من»

آتش و سوز، استعاره از شوق و درد عشق است. سالک شب را با این شعله درون می‌گذراند و حتی سپیده‌دم نیز برایش پایان این سوز نیست. این گذرِ شب تا روز، نماد استمرار سلوک و پایداری در رنج شیرین عشق است؛ شب، نماد دوری و فراق و روز، نماد اشراق و دیدار است.

«ای فرخ پیروز من»

خطاب به محبوبی است که سرچشمهٔ همهٔ شادی‌ها و پیروزی‌های معنوی است. «فرخ» شادی و مبارکی است و «پیروز» غلبه و فلاح؛ در کنار هم، تصویری از رستگاری کامل عاشق در وصال محبوب می‌سازند.

«از روی آن شمس‌الضحی»

این ترکیب، هم تلمیح قرآنی دارد به سورهٔ «و الشمس و ضحاها» که به خورشید و درخشش آن سوگند یاد می‌کند، و هم اشارهٔ صریح به شمس تبریزی، خورشید حقیقت که روشنی سوز عاشق را معنا می‌بخشد. این «روی» نه تنها چهرهٔ جسمانی، بلکه فروغ معنوی و اشراقی است که دل سالک را گرم و بینا می‌کند.

نتیجه عرفانی

بیت بیانگر آن است که سالک در آتش عشق، نه تنها شکایت ندارد، بلکه این سوختن را به فال نیک می‌گیرد، زیرا می‌داند که سرچشمهٔ آن «شمس‌الضحی» است؛ نوری که هم روز معنوی را پدید می‌آورد و هم آتش شوق را در دل زنده نگاه می‌دارد

بیت ۵

بر گرد ماهش می‌تنم‌، بی‌لب سلامش می‌کنم

خود را زمین برمی‌زنم زان پیش کو گوید صلا

معنی ظاهری‌

گرد ماه‌روی محبوب می‌چرخم، بی‌آنکه سخن بگویم، سلامش می‌کنم و خود را به خاک می‌اندازم پیش از آنکه او بگوید «بیایید».

معنی عرفانی

این صحنه، سجدهٔ عشق است؛ طواف گرد جمال حق در صورت معشوق. «صلا» ندای دعوت است، اما عاشق پیش از دعوت رسمی، خود را تسلیم می‌کند.

شرح عرفانی: «بر گرد ماهش می‌تنم»

«ماه» نماد محبوب الهی یا انسان کامل است که پرتو حقیقت را می‌تاباند. «می‌تنم» در این‌جا یادآور حرکت طواف است؛ همچنان‌که عاشق گرد خانهٔ محبوب (کعبهٔ دل) می‌گردد، نه از روی عادت بلکه از سر شوق و نیاز.

«بی‌لب سلامش می‌کنم»

سلام، در ظاهر با زبان است، اما این‌جا عاشق حتی لب نمی‌جنباند؛ سلامش از دل برمی‌خیزد و بی‌واسطه به محبوب می‌رسد. این سکوت، نشانهٔ ادب حضور است؛ که در برابر نور عظیم، زبان فرو می‌ماند.

«خود را زمین برمی‌زنم»

تصویر کامل سجدهٔ عشق است؛ فرو افتادن بی‌تکلف، نه به دستور، بلکه از جاذبهٔ خود محبوب. این افتادن، نتیجهٔ «جذب» است نه «تکلیف».

«زان پیش کو گوید صلا»

«صلا» ندای دعوت است؛ در نماز، حج و مهمانی به معنای «بشتابید و بیایید» به‌کار می‌رود. عاشق در این‌جا منتظر این ندا نمی‌ماند، بلکه پیش از آن‌که محبوب رسماً فرا بخواند، خود را به میدان تسلیم می‌اندازد.

نتیجه عرفانی

این بیت بیانگر آن است که عشق حقیقی، منتظر اذن نیست؛ درون عاشق به‌قدری سرشار از اشتیاق است که پیش از فرمان، جانش خود را فدای حضور می‌کند. این همان مقام سبقت در عشق است که عارف حتی دعوت را از پیش شنیده و در عمل پاسخ داده است

   بیت ۶

گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی

هم درد و داغ عالمی‌، چون پا نهی اندر جفا‌؟

معنی ظاهری

تو گلزار و باغ جهان هستی، روشنی‌بخش چشم همهٔ عالم؛ هم شادی و هم اندوه همه را داری، پس چرا قدم در جفا می‌گذاری؟

معنی عرفانی

محبوب هم مایهٔ زندگی و هم مایهٔ آزمایش است. «پا نهادن در جفا» به معنای دوری یا بی‌مهری ظاهری است که عاشق را می‌سوزاند، ولی در سلوک، این جفا، تربیت است.

شرح عرفانی: «گلزار و باغ عالمی»

محبوب، سرچشمهٔ حیات و طراوت همهٔ هستی است. همان‌گونه که گلزار و باغ مایهٔ شادابی طبیعت‌اند، محبوب نیز روح جهان را زنده نگه می‌دارد. این وصف هم به زیبایی ظاهری اشاره دارد و هم به حیات‌بخشی باطنی.

«چشم و چراغ عالمی»

محبوب، روشنی‌بخش چشم دل‌هاست و بدون او، همه‌چیز در ظلمت است. در ادبیات عرفانی، «چشم و چراغ» نماد هدایت و نور باطنی است که از حقیقت به جان‌ها می‌تابد.

«هم درد و داغ عالمی»

حضور محبوب نه‌تنها شادی و شکوفایی می‌آورد، بلکه مایهٔ درد و داغ نیز هست؛ زیرا هجران، امتحان، و جفای ظاهری‌اش، جان عاشق را می‌سوزاند. او هم مایهٔ وصال است و هم مایهٔ فراق، و هر دو از یک سرچشمه می‌جوشد.

«چون پا نهی اندر جفا؟»

پرسش عاشقانه و شِکوه‌آمیز است: ای آن‌که همهٔ خیر و زیبایی از توست، چرا گاه پای در جفا می‌نهی و عاشق را به دوری و رنج می‌کشانی؟ از نگاه سلوکی، این «جفا» در حقیقت پردهٔ امتحان و تربیت است، تا عاشق از وابستگی به لذت و راحتی برهد و به حقیقت عشق خالص برسد

نتیجه عرفانی

این بیت یادآور آن است که نور و جفا، هر دو ابزار یک عشق‌اند؛ گلزار بودن محبوب، عاشق را می‌پروراند و جفا کردن او، عاشق را می‌سازد

بیت ۷

آیم کنم جان را گرو‌، گویی مده زحمت‌، برو

خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا

معنی ظاهری

می‌آیم جانم را گرو بگذارم، می‌گویی زحمت نکش و برو؛ می‌خواهم خدمت کنم تا رها شوم، می‌گویی ای نادان بیا.

معنی عرفانی

محبوب با بازی‌های ظاهری، عاشق را می‌آزماید؛ گاهی می‌راند، گاهی می‌خواند. این رفت و برگشت، سالک را از خودخواهی پاک می‌کند.

شرح عرفانی: «آیم کنم جان را گرو»

عاشق با نهایت اخلاص و فداکاری می‌آید، آماده است جانش را در گرو عشق بگذارد. «گرو» در اینجا نماد تسلیم کاملو بی‌چشم‌داشتی است.

«گویی مده زحمت، برو»

محبوب ناگهان او را پس می‌زند و می‌گوید که نیازی به رنج تو نیست؛ این «راندن» در حقیقت یک امتحان است، تا میزان پایداری عاشق در عشق سنجیده شود.

«خدمت کنم تا واروم»

عاشق می‌خواهد با خدمت‌گزاری، خود را از قید نفس آزاد کند و به وصال برسد.

«گویی که ای ابله بیا»

محبوب، بر خلاف لحظهٔ قبل، اکنون او را با لحنی طنزآمیز و حتی ظاهراً سرزنش‌آمیز می‌خواند. این دعوت بعد از راندن، دل را بیشتر در جذبه می‌کشد.

نتیجه عرفانی

این نوسان میان «برو» و «بیا»، نوعی تربیت روحانی است: در حقیقت، محبوب با این شیوه، عاشق را از وابستگی به نتیجه و از خودبینی می‌شوید، تا فقط برای رضای محبوب بماند، نه برای آرامش و مزد

بیت ۸

گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین

غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما

معنی ظاهری

تصویر تو همیشه همراه عاشقان سوزان است؛ مبادا حتی یک لحظه صورتت از برابر چشم ما غایب شود.

معنی عرفانی

یاد محبوب در دل عاشق، حضور دائمی حق در قلب سالک است. این حضور، حتی اگر جسمانی نباشد، پیوسته جان را می‌سوزاند.

شرح عرفانی:«گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین»

خیال محبوب، یعنی تصویر و یاد او، همواره در کنار عاشقان سوزان است. در عرفان، «خیال» صرفاً توهّم نیست، بلکه یکی از مراحل ادراک باطنی است که در آن، حقیقت محبوب در قالب صورت و نقش، دل را می‌نوازد. «عاشقان آتشین» کسانی‌اند که شعلهٔ عشق، همهٔ وجودشان را فراگرفته، و این شعله، خیال محبوب را در جانشان زنده نگه می‌دارد.

«غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما»

این دعای عاشق است که حتی لحظه‌ای، جلوهٔ محبوب از نگاه درونی‌اش محو نشود. «صورت» در این‌جا می‌تواند هم معنای ظاهری (چهرهٔ معشوق) داشته باشد و هم معنای باطنی (تجلی حق در آینهٔ دل).

نتیجه عرفانی

این بیت بیانگر مقام دوام ذکر و حضور است:

عاشق، چه در حضور ظاهری و چه در غیبت جسمانی، همواره در محضر محبوب است. حتی «غیبت» برایش به نوعی حضور تبدیل می‌شود، چون خیال و یاد او لحظه‌ای رهایش نمی‌کند.

این حال، در سلوک، نشانهٔ رسیدن به مرحله‌ای است که دل سالک، قبلهٔ دائم شده و هر کجا که باشد، رو به محبوب دارد؛ درست همان‌طور که مولانا پس از غیبت شمس، به جای خاموش شدن، شعله‌ورتر شد

بیت ۹

ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد

خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا

معنی ظاهری

ای دل، قرار و آرامت چه شد؟ کار و بار تو کجاست؟ چه کسی این‌چنین خواب تو را در صبح و شام بسته است؟

معنی عرفانی

دلِ عاشق، بی‌قرار و گرفتار است؛ خواب و بیداری‌اش تحت تأثیر یاد محبوب قرار دارد. این «بستن خواب»، کنایه از تسلط عشق بر همهٔ حالات است.

شرح عرفانی: «ای دل قرار تو چه شد»

اشاره به این‌که دل سالک دیگر آرامش پیشین را ندارد؛ نه به آرامش دنیا دل‌بسته است و نه حتی به آرامش معنوی پیش از وصال. این بی‌قراری، از نشانه‌های ورود به میدان عشق حقیقی است، جایی که دل تنها با حضور محبوب قرار می‌یابد.

«وان کار و بار تو چه شد»

کار و بار دل، همان ذکر، انس، و سلوک همیشگی است. با آمدن عشق، آن برنامه‌ها و عادت‌های سابق گویی کنار می‌روند و همه چیز در محور یک خواستهٔ یگانه ــ محبوب ــ می‌چرخد.

«خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا»

این «بستن خواب» استعاره‌ای دوگانه است:

ظاهری: بی‌خوابی و بیداری ناشی از شوق یا اندوه فراق، که عاشق را شب و روز بی‌قرار می‌کند.

باطنی: بستن «خواب غفلت»؛ یعنی حالتی که محبوب (یا حقیقت) سالک را از بی‌خبری بیدار نگه می‌دارد.

نتیجه عرفانی

این بیت نشان می‌دهد که در سلوک، عشق حقیقی نظام عادی زندگی را بر هم می‌زند؛ خواب، قرار، و کارهای معمول دل همه در اختیار جذبهٔ محبوب قرار می‌گیرند. این همان بی‌قراری شیرینی است که مولانا آن را مقدمهٔ وصال می‌داند

بیت ۱۰

دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او

وان سنبل ابروی او وان لعل‌ِ شیرین‌ماجرا

معنی ظاهری

دل گفت: زیبایی روی او، چشمان جادویی‌اش، ابروهای چون سنبلش، و لب‌های چون لعل شیرین ماجرا…

معنی عرفانی

ذکر صفات جسمانی محبوب، در عرفان اشاره به صفات کمالی حق در لباس انسانی است: روی=جمال مطلق، چشم=بصیرت، ابرو=حکم، لب=کلام الهی.

شرح عرفانی: «حُسن روی او»

در ظاهر، زیبایی چهرهٔ معشوق زمینی است، اما در باطن، اشاره به جمال مطلق الهی دارد که در آینهٔ صورت انسانی ــ کامل‌ترین تجلی ــ آشکار شده است. این «روی» همان وجه‌الله است که دل عاشق را ربوده.

«نرگس جادوی او»

نرگس، نماد چشمی است که افسون می‌کند. در عرفان، این چشم جادویی همان بصیرت و نگاه الهی است که در یک لحظه دل را اسیر و از همهٔ تعلقات می‌بُرد.

«سنبل ابروی او»

ابرو در ادب فارسی، هم علامت اشارت و فرمان است، هم سایهٔ رحمت. «سنبل» با پیچ و خم خود، یادآور حکم و تدبیر الهی است که در مسیر عاشق، گاه راست و گاه خمیده به‌نظر می‌رسد، اما همه از حکمت اوست.

«لعلِ شیرین‌ماجرا»

لعل سرخ، نماد لب است؛ در ظاهر، لب معشوق، و در باطن، کلام و خطاب الهی که چون شهد، جان سالک را شیرین و زنده می‌کند. «شیرین‌ماجرا» بودن آن، اشاره به سخنان و اشاراتی دارد که ماجرای عشق را به اوج می‌رساند.

نتیجه عرفانی

پس بیت، اگرچه با تصویرهای جسمانی آغاز می‌شود، در حقیقت توصیف جلوه‌های چهارگانهٔ جمال، نگاه، حکم، و کلام حق در صورت محبوب است؛ همان تجلی‌ای که دل را به ستایش واداشته است

بیت ۱۱

ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی

من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا

معنی ظاهری‌

ای عشق، نزد هر کسی نام و لقب‌های بسیاری داری، اما من دیشب نام تازه‌ای به تو دادم: «درد بی‌دوا».

معنی عرفانی

عشق برای اهل دنیا لذت است، برای عارفان درد است؛ اما این درد، شیرین و طلب‌آور است، هرچند درمانی جز وصال ندارد.

شرح عرفانی: «پیش هر کسی نام و لقب داری بسی»

هر کس به اندازهٔ فهم و حال خود، عشق را می‌شناسد و برایش نامی می‌گذارد؛ نزد اهل دنیا، عشق شاید «هوس» یا «لذت» باشد، نزد شاعران «الهام» و نزد عارفان «راه». این کثرت نام‌ها نشان می‌دهد که حقیقت عشق چون آینه‌ای است که هر دل تصویری متفاوت در آن می‌بیند.

«من دوش نام دیگرت کردم»

سالک، پس از تجربه‌ای درونی در شب گذشته، به کشف تازه‌ای رسیده است و برای عشق، نامی نهاده که پیش از این در میان آن همه القاب شنیده نشده بود. این، نشانگر تجربهٔ شخصی و شهودی در سلوک است؛ عشقی که او لمس کرده، دیگر از جنس روایت‌ها نیست، بلکه سوزی است که خود چشیده است.

«که درد بی‌دوا»

در عرفان، عشق به حق، هم درمان همهٔ دردهاست و هم خود، دردی است که درمان ندارد؛ چرا که مقصودش بی‌نهایت است و هر چه سالک پیش‌تر رود، تشنگی‌اش بیشتر می‌شود. این درد، برخلاف دردهای جسمانی، شیرین و حیات‌بخش است، زیرا جان را به سوی سرچشمهٔ لقا می‌کشاند.

نتیجه عرفانی

در حقیقت، مولانا می‌گوید: عشق برای هر کس تعریفی دارد، اما برای من، او همان زخمی است که نمی‌خواهم هرگز التیام یابد، چون بقای این زخم، یعنی بقای پیوند من با معشوق

   بیت ۱۲

ای رونق جانم ز تو‌، چون چرخْ گردانم ز تو

گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا

معنی ظاهری

ای که رونق جانم از توست، مانند فلک گردانم از توست؛ گندم بفرست، ای جان، تا آسیایم خالی نماند.

معنی عرفانی

چرخیدن فلک کنایه از گردش جان عاشق به دور محبوب است. «گندم» رزق معنوی است که باید از جانب محبوب برسد تا چرخ وجود بی‌ثمر نماند.

شرح عرفانی: «ای رونق جانم ز تو»

همهٔ شور، زیبایی و حیات دل، از پرتوی حضور معشوق است. این «رونق» تنها به معنای شادی نیست، بلکه به معنای آبادانی درونی و رویش معنوی است.

«چون چرخ گردانم ز تو»

جان عاشق، همانند افلاک، پیوسته در گردش است، اما مرکز این حرکت، محبوب است. این یادآور مفهوم «طواف» است؛ چرخش بی‌وقفهٔ سالک گرد کعبهٔ حقیقت.

«گندم فرست ای جان»

گندم در اینجا نماد رزق روحانی و غذای باطنی است؛ یعنی معرفت، الهام و عشق که تنها از سوی محبوب می‌رسد.

«تا خیره نگردد آسیا»

آسیاب، تمثیل وجود انسان است که بی‌گندم، هرچند بچرخد، محصولی نمی‌دهد. اگر فیض و الهام محبوب نرسد، حرکت جان بی‌ثمر خواهد بود.

نتیجه عرفانی

پس مولانا با زبان تمثیل می‌گوید:

همان‌گونه که آسیاب بدون گندم بی‌فایده است، سالک بدون فیض مداوم حق، هرچقدر بکوشد، چیزی از حقیقت نخواهد آموخت

بیت ۱۳

دیگر نخواهم زد نفس این بیت را می‌گوی و بس

بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا

معنی ظاهری

دیگر نفسی نمی‌زنم، همین بیت را می‌گویم و بس: جانم از این شوق و آرزو آب شد، بر ما آسان گیر، ای پروردگار ما.

معنی عرفانی

پایان غزل با تسلیم کامل است؛ عاشق که از هوس وصال آب شده، از محبوب طلب لطف و مدارا دارد. این «ارفَق» همان درخواست تخفیف بار عشق است، نه از سر انکار، بلکه از شدت سوز.

شرح عرفانی: «دیگر نخواهم زد نفس»

یعنی دیگر توان ادامهٔ گفت‌وگو، جدل یا حتی شرح شوق را ندارم. این نشانهٔ رسیدن به نقطه‌ای است که زبان از کار می‌افتد و دل به سکوت می‌رود.

«این بیت را می‌گوی و بس»

در اوج خستگیِ جان، تنها یک نغمه یا دعا باقی می‌ماند که همهٔ درد و امید عاشق را خلاصه می‌کند.

«بگداخت جانم زین هوس»

هوس در اینجا به معنای خواست شدید و بی‌قرار وصال است، نه تمنای نفسانی. «بگداخت جان» نشان می‌دهد که حرارت این طلب، چون آتش، همهٔ توان عاشق را ذوب کرده است.

«ارفَق بنا یا ربنا»

واژهٔ «ارفَق» یعنی مدارا کن، آسان بگیر. عاشق، نه از عشق گریزان است، نه از وصال بی‌میل، بلکه از شدت سوز، طلب لطافت و آرامش در موج عشق می‌کند.

نتیجه عرفانی

به زبان دیگر، این بیت مثل آخرین آه در پایان یک غزل سوزان است؛ جایی که عاشق، با همهٔ دلدادگی، از خدا می‌خواهد اندکی نسیم خنکی بر شعله‌های جانش بدمد، تا بتواند همچنان بر راه عشق بایستد


نتیجه‌گیری پژوهشی کل غزل

این غزل آیینه‌ای از پیوند عشق زمینی و آسمانی در زبان مولاناست؛ جایی که وصف اندام و چهرهٔ معشوق، در حقیقت پرده‌ای است بر تجلی حق در قامت انسان کامل. سراسر شعر، نوسانی دارد میان مشاهدهٔ صورت و شهود سیرت؛ میان شوق سوزان وصال و بازی‌های ظاهری محبوب که عاشق را در میدان آزمون می‌دواند.

سه محور اصلی در این غزل روشن است:

۱. صورت به‌مثابه آینهٔ بی‌صورت – از «ماه بدر در قبا» تا «سنبل ابرو» و «لعل شیرین»، همهٔ اوصاف جسمانی محبوب در واقع اشاره به صفات کمالی و نورانی حق دارند. سالک با دیدن این صورت‌ها، در پی یافتن آن حقیقت بی‌صورت است.

۲. بازی و تربیت عشق – محبوب گاهی می‌راند («زحمت مده برو») و گاهی می‌خواند («ای ابله بیا»). این آمد و شد، دل را از ادعای خدمت برای مزد می‌شوید و به خدمت بی‌قید می‌رساند.

۳. سوز و تسلیم نهایی – در پایان، عاشق که از گردیدن بر گرد ماه و سوختن در آتش شمس‌الضحی به نهایت بی‌قراری رسیده، دست به دعا بلند می‌کند: «ارفَق بنا یا ربنا»؛ یعنی در عین سوختگی، آرامش و مدارا می‌طلبد.

از دیدگاه سلوکی، این غزل درس مهمی می‌آموزد: زیبایی ظاهری اگر آینهٔ حقیقت شود، می‌تواند سالک را از جذبهٔ صورت به وصال سیرت برساند. همچنین، آزمون‌های رفت و برگشت محبوب، بخشی از کیمیای عشق‌اند که از دلِ خام، عاشق پخته می‌سازند


آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا

آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا


از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن

از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا


ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده

بر کاروان دل زده‌، یک دم امان ده یا فتی


در آتش و در سوز من‌، شب می‌برم تا روز من

ای فرخ پیروز من از روی آن شمس‌الضحی


بر گرد ماهش می‌تنم‌، بی‌لب سلامش می‌کنم

خود را زمین برمی‌زنم زان پیش کو گوید صلا


گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی

هم درد و داغ عالمی‌، چون پا نهی اندر جفا‌؟


آیم کنم جان را گرو‌، گویی مده زحمت‌، برو

خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا


گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین

غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما


ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد

خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا


دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او

وان سنبل ابروی او وان لعل‌ِ شیرین‌ماجرا


ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی

من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا


ای رونق جانم ز تو‌، چون چرخْ گردانم ز تو

گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا


دیگر نخواهم زد نفس این بیت را می‌گوی و بس

بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا

Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
Awara Logo.png
Awara Logo.png
  • Instagram
  • Facebook
  • TikTok

۱۴۰۴ آواره، تمام حقوق محفوظ است.

bottom of page