top of page

شرح غزل ۹ دیوان شمس

  • Writer: آواره
    آواره
  • Aug 31
  • 9 min read

Updated: Sep 1

بیت ۱

من از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا

آن جام جان‌افزای را، برریز بر جان ساقیا

معنی ظاهر

من با پند و اندرز چه کار دارم؟ ای ساقی، باده را بگردان و آن جامی که جان را تازه می‌کند بر جانم بریز.

معنی عرفانی

«پند» در اینجا نماد عقل‌گرایی خشک و قیدهای ظاهری شریعت است که بدون عشق، جان را زنده نمی‌کند. سالک در طلب «بادهٔ حقیقت» است که ساقی ازلی، یعنی حق یا پیر کامل، به او می‌بخشد. این باده همان معرفت و عشق الهی است که جان را می‌افزاید.

شرح عرفانی: «من از کجا پند از کجا»

یعنی من و پند بی‌روح دو دنیای جدا هستیم. در زبان عرفانی، «پند» وقتی بدون عشق و شهود باشد، همچون غذایی بی‌نمک است؛ سیر نمی‌کند، بلکه فقط ظاهر را می‌آراید. این جمله، بیانی است از دلزدگی سالک از نصایحی که از تجربهٔ مستقیم حقیقت برنیامده‌اند.

«باده بگردان ساقیا»

خطاب به «ساقی» که در عرفان، یا خود حق تعالی است، یا پیر طریقت که واسطهٔ رساندن فیض الهی است. «بگردان» یعنی باده را به گردش درآور، تا هر لحظه طراوتی تازه دهد.

«آن جام جان‌افزای را برریز بر جان ساقیا»

«جام جان‌افزای» همان شراب محبت و معرفت الهی است که نه جسم، بلکه جان را زنده می‌کند. ریختن آن بر جان، یعنی افاضهٔ فیض بی‌واسطه بر قلب سالک تا از حالت ملال و بی‌قراری به شور و حیات برسد.

شرح عرفانی

مولانا می‌گوید سالک حقیقی با پند ظاهری و دانایی خشک کار ندارد؛ او به نوشیدن شراب حقیقت محتاج است، شرابی که مستی‌اش نه غفلت، بلکه بیداری است. این باده از دست ساقی ازلی می‌آید و جان را جاودانه می‌کند. اینجا همان اندیشهٔ «ذکر زنده» در برابر «موعظهٔ مرده» دیده می‌شود؛ یعنی حقیقت با تجربهٔ قلبی زنده می‌شود، نه با نصیحت عقلانی صرف.

بیت ۲

بر دست من نِه جام جان، ای دستگیر عاشقان

دور از لب بیگانگان، پیش آر پنهان ساقیا

معنی ظاهر

ای یاور عاشقان، جام جان را بر دست من بگذار و از لب بیگانگان دور نگه دار و پنهانی به من بده.

معنی عرفانی

«بیگانگان» کسانی‌اند که با حال عاشقانه بیگانه‌اند و نمی‌توانند اسرار عشق را بفهمند. سالک می‌خواهد بادهٔ حقیقت فقط در محفل اهل دل جاری شود، نه در دست نامحرمان راه.

شرح عرفانی: «بر دست من نِه جام جان»

«جام جان» همان شراب معرفت و عشق الهی است که پیش‌تر طلب کرده بود. گذاشتن آن «بر دست» کنایه از بخشیدن مستقیم و بی‌واسطهٔ فیض به سالک است، نه از طریق حرف و واسطه‌های بیرونی.

«ای دستگیر عاشقان»

خطاب به معشوق یا پیر کامل که یاری‌دهندهٔ اهل عشق است و آنان را از لغزش‌های راه می‌رهاند. این وصف نشان می‌دهد که بدون دستگیری محبوب، عاشق توان ادامهٔ مسیر ندارد.

«دور از لب بیگانگان»

بیگانگان، هم نامحرمان راه حقیقت‌اند که چشم دلشان باز نشده، و هم نفس و خواطر نفسانی که درون سالک می‌کوشند جام را آلوده کنند. مولانا می‌خواهد این شراب تنها در محفل محبان حقیقی جریان داشته باشد.

«پیش آر پنهان ساقیا»

«پنهان» یعنی در خلوت و حریم راز، نه در بازار و میان نامحرمان. در عرفان، حقیقت را در «خلوت دل» می‌نوشند، نه در غوغای عقل‌های جدلی.

شرح عرفانی

مولانا در اینجا بر اصل حفظ اسرار طریقت تأکید می‌کند. همان‌گونه که شراب ناب را در دست هر رهگذری نمی‌گذارند، جام عشق نیز باید تنها به کسانی داده شود که ظرفیت آن را دارند. این بیت یادآور توصیهٔ مشایخ صوفیه است که «اسرار حق را جز با اهلش در میان مگذار». سالک، در کنار طلب فیض، از ساقی می‌خواهد که این بخشش را از چشم نامحرمان بپوشاند تا هم حرمت حقیقت حفظ شود، هم سالک از آزار و قضاوت غافلان در امان بماند

بیت ۳

نانی بده نان‌خواره را، آن طامع بیچاره را

آن عاشق نانباره را، کنجی بخسبان ساقیا

معنی ظاهر

به آن‌که فقط نان‌خور است و طمع‌کار بیچاره، لقمه‌ای بده و او را در گوشه‌ای بخوابان.

معنی عرفانی

در مجالس اهل معرفت، افراد مادی‌نگر که تنها برای منافع دنیوی آمده‌اند، نصیبی اندک از ظاهر می‌یابند و سپس کنار گذاشته می‌شوند. سالک حقیقی برای نان نیامده، بلکه برای سیراب شدن از عشق آمده است.

شرح عرفانی: «نان‌خواره»

کسی که حضورش در محفل نه از سر عشق یا طلب حقیقت، بلکه برای بهرهٔ مادی و ظاهری است. این‌جا «نان» نماد روزی جسمانی و دنیوی است، در برابر «شراب» که نماد معرفت و سیر روحانی است.

«طامع بیچاره»

طمع او از ناآگاهی و فقر معنوی است. او گمان می‌کند که نان جسمانی همان غایت حضور در محفل است.

«عاشق نانباره»

ترکیب طنزآمیز مولاناست؛ یعنی عاشقی که عشقش به شکم است، نه به معشوق. این نوع «عشق» در حقیقت شهوت و میل نفسانی است، نه طلب حقیقت.

«کنجی بخسبان ساقیا»

دستور به ساقی برای اینکه او را سیر کند و از سر مجلس دور نماید. این کناره‌نشاندن، همان بیرون راندن نامحرمان از فضای اسرار است؛ به او اندکی از ظاهر داده می‌شود، اما در ساحت باطن راهی ندارد.

نتیجه عرفانی

مولانا می‌گوید که در بزم عشق، هرکس به اندازهٔ ظرفیتش بهره می‌گیرد. اهل طمع، سهمی اندک از ظواهر (نان) می‌برند، اما از شراب جان‌بخش عشق بی‌بهره می‌مانند. این بیت هشدار است به آن‌که اگر با نیت ناصواب به حلقهٔ اهل‌الله آید، نصیبی جز لقمه‌ای و گوشه‌نشینی نخواهد داشت

بیت ۴

ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نامدیم از بهر نان

برجَه گدارویی مکن، در بزم سلطان ساقیا

معنی ظاهر

ای جانِ جان‌ها، ما برای نان نیامده‌ایم. برخیز و در بزم پادشاه (سلطان عشق) مانند گدایان رفتار مکن.

معنی عرفانی

«جانِ جانِ جان» اشاره به حقیقت مطلق است. این بیت بر تمایز سالک حقیقی از طمع‌کاران تأکید می‌کند. بزم سلطان، مجلس حضور الهی است که در آن جز عشق، هیچ متاعی ارزش ندارد.

شرح عرفانی: «ای جانِ جانِ جانِ جان»

چهار بار تکرار «جان» نشانگر نهایت ارادت و محبت به معشوق حقیقی است. این خطاب نه به یک انسان، بلکه به حقیقت زنده‌کنندهٔ همه جان‌هاست؛ همان سرچشمهٔ حیات روحانی.

«ما نامدیم از بهر نان»

یعنی آمدن به این محفل نه برای روزی مادی، نه برای مقام و نه برای منفعت؛ بلکه برای بهره‌گیری از شراب عشق و معرفت. این تأکید یادآور اصل عرفانی است که اهل حقیقت، جز خدا طلبی ندارند.

«برجه گدارویی مکن»

گدارویی اینجا کنایه از طمع و چشم‌داشت به دنیا است. مولانا سالک را از این حالت می‌رهاند و به کرامت روحی می‌خواند. در بزم عشق، هرکس باید آزاد از نیاز نفسانی بنشیند، نه چون گدایی در طلب لقمه‌ای.

«بزم سلطان ساقیا»

سلطان، معشوق حقیقی یا حضرت حق است. بزم او محل تجلیات جمال و جلال است؛ جایی که شراب محبت و نور معرفت جاری است. در این بزم، هرگونه نگرش سودجویانه بی‌حرمتی به مجلس است.

شرح عرفانی

مولانا در این بیت، معیار حضور در مجلس عشق را روشن می‌کند: باید دل خالی از طمع آورد و فقط به وصال و معرفت اندیشید. کسی که برای نان می‌آید، بهره‌اش همان نان است؛ ولی کسی که برای جان می‌آید، جانش از جام حقیقت سیراب می‌شود. این‌جا دعوتی است به «آزادگی» در سلوک؛ آزاد از هر خواهش جز دیدار محبوب

بیت ۵

اول بگیر آن جام مِه، بر کفهٔ آن پیر نِه

چون مست گردد پیر ده، رو سوی مستان ساقیا

معنی ظاهر

ابتدا آن جام می را بگیر و به دست پیر بده، چون پیر مست شد، سپس به سوی مستان برو.

معنی عرفانی

«پیر» در طریقت، مرشد کامل است که راه را به سالکان می‌نماید. احترام به پیر و آغاز سیر از او، اصل اساسی سلوک است. مست شدن پیر در اینجا کنایه از شکوفایی فیض و گشایش دریای معرفت است که بعد به شاگردان می‌رسد.

شرح عرفانی: «اول بگیر آن جام مِه»

این «جام مِه» همان جام عشق و معرفت است که در دست ساقی حقیقت است. آغاز سیر، با گرفتن این جام شروع می‌شود.

«بر کفهٔ آن پیر نِه»

نخستین کسی که باید این جام به او داده شود، «پیر» است. در عرفان، پیر همان مرشد کامل است که نه‌تنها راه را می‌شناسد، بلکه خود سال‌ها پیش از مرید در این مسیر پیموده است. احترام و تقدم پیر، نشانهٔ نظم طریقت و ادب معنوی است.

«چون مست گردد پیر ده»

مست شدن پیر، استعاره از آن است که فیض الهی در او شکوفا و جاری گردد. وقتی او به اوج حضور و جذبه رسید، حال و نورش به مریدان سرایت می‌کند.

«رو سوی مستان ساقیا»

پس از پیر، نوبت به مریدان و سالکان مست می‌رسد. این ترتیب نشان می‌دهد که فیض، از منبع به پیر و از پیر به جمع منتقل می‌شود.

شرح عرفانی

این بیت درس مهمی در ادب و سلسلهٔ انتقال فیض می‌دهد. مولانا یادآور می‌شود که سالک نباید بی‌واسطه و بی‌اذن به سرچشمهٔ شراب عشق نزدیک شود؛ بلکه نخست باید پیر سیراب شود تا جریان هدایت از او به مریدان برسد. این نه به معنای نیاز پیر به شراب، بلکه به معنای آغاز حرکت جمع با حضور اوست

بیت ۶

رو سخت کن ای مرتجا، مست از کجا شرم از کجا

ور شرم داری، یک قدح بر شرم افشان ساقیا

معنی ظاهر

ای کسی که امید بسته‌ای، رویت را سخت کن؛ مستی و شرم چه نسبتی دارند؟ و اگر هم شرم داری، یک قدح می بر آن بریز تا شرم از میان برود.

معنی عرفانی

در عرفان، مستی حقیقی حالتی است که سالک را از قیود نفس و ملاحظهٔ خلق آزاد می‌کند. این بیت دعوت به عبور از حیاهای نفسانی و ظاهری است تا جان در حضور حق بی‌پرده شود.

شرح عرفانی: «رو سخت کن ای مرتجا»

«مرتجا» یعنی امیدوار. یعنی ای کسی که امید وصال داری، چهرهٔ خود را استوار کن و از خجالت‌ها و حسابگری‌های بیرونی عبور کن. در این‌جا «رو سخت کردن» به معنای گستاخی در عشق است، نه بی‌ادبی؛ یعنی بی‌پروا شدن در راه حق.

«مست از کجا شرم از کجا»

وقتی جان به مستی حقیقی رسید، یعنی از خود و از نگاه دیگران رها شد، دیگر جای شرم نیست. شرم اینجا همان ملاحظهٔ مردم، ترس از قضاوت یا پایبندی به آداب خشک است که با مستی عشق سازگار نیست.

«ور شرم داری، یک قدح بر شرم افشان ساقیا»

اگر هنوز در دل تو این شرم ظاهری مانده، ای ساقی حقیقت، جامی از شراب عشق بر آن بریز تا شسته و محو شود. شراب در این‌جا همان نور جذبه است که همهٔ حجاب‌های نفسانی را می‌سوزاند.

شرح عرفانی

مولانا می‌گوید تا زمانی که سالک در قید «من» و «دیگران» است، حضور کامل در بزم الهی ممکن نیست. مستی حقیقی، یعنی فنا در حق، با شرم نفسانی جمع نمی‌شود. اینجا سخن از گذر از حیای بشری به حیای الهی است؛ حیایی که نه از ترس قضاوت خلق، بلکه از عظمت و جلال معشوق پدید می‌آید

بیت ۷

برخیز ای ساقی بیا، ای دشمن شرم و حیا

تا بخت ما خندان شود، پیش آی خندان ساقیا

معنی ظاهر

برخیز و بیا ای ساقی، ای که با شرم و حیا دشمنی داری، تا بخت ما شاد شود، خندان به سوی ما بیا.

معنی عرفانی

ساقی حقیقت، با بخشیدن بادهٔ عشق، پرده‌های شرم ظاهری را می‌درد و بخت و اقبال سالک را می‌گشاید. خندان بودن ساقی نشانهٔ رضایت و آمادگی برای افاضهٔ فیض الهی است.

شرح عرفانی: «برخیز ای ساقی بیا»

دعوت مستقیم به ساقی حقیقت (حق‌تعالی یا پیر کامل) است تا فیض و شراب معرفت را جاری کند. برخاستن ساقی، آغاز حرکت فیض است.

«ای دشمن شرم و حیا»

این «دشمنی» با شرم، اشاره به حیا و پردهٔ نفسانی دارد، نه حیای الهی. یعنی ساقیِ عشق، حجاب‌های ساختگی و آداب ظاهربینانه را برمی‌چیند تا سالک در حضور حق بی‌پرده شود.

«تا بخت ما خندان شود»

بخت خندان یعنی گشایش نصیب، برآمدن آفتاب وصال، و آغاز خوشبختی معنوی. وقتی ساقی بیاید، سرنوشت عاشق دگرگون و خوش‌رنگ می‌شود.

«پیش آی خندان ساقیا»

خندهٔ ساقی نماد رضایت، بخشش بی‌دریغ و آمادگی برای افاضهٔ عشق است. حضور خندان او یعنی آغاز بزم و پایان قحطی وصال.

نتیجه عرفانی

مولانا اینجا می‌گوید که آمدن ساقی حقیقت، همان رفع حجاب‌ها و دریدن پرده‌های نفس است. او «دشمن شرم و حیا»ست، چون هرچه از جنس ملاحظهٔ مردم یا ترس از رسوایی باشد، در میدان عشق جایی ندارد. این حضور، بخت سالک را «خندان» می‌کند؛ یعنی مقدراتش را با نور وصل می‌نویسد


نتیجه‌گیری پژوهشی کل غزل

این غزل، بیانی پرشور از گسستن قیدهای عقل و ادب ظاهری و ورود به بزم بی‌پردهٔ عشق است. محور سخن، ساقی حقیقت است که بادهٔ جان‌بخش را تنها به اهل دل می‌بخشد و بیگانگان را با لقمه‌ای ظاهری بدرقه می‌کند. مولانا در این‌جا میان «طالبان نان» و «جویندگان جان» مرزبندی می‌کند و سالک را به بی‌پروایی در برابر قیود نفسانی و اجتماعی فرا می‌خواند.

سه خط اصلی معنایی این غزل چنین است:

۱. گویا پند و عقل خشک – سالک، پند بی‌عشق را بی‌ثمر می‌داند و تنها خواهان بادهٔ معرفت است که ساقی ازلی در خفا و برای محرم راز می‌ریزد.

۲. حرمت پیر و سلسلهٔ فیض – مسیر سیر و سلوک از پیر کامل آغاز می‌شود؛ نخست او باید از جام حقیقت بنوشد تا فیضش به شاگردان جاری شود. این، یادآور اصل «ادب در طریقت» است.

۳. رهایی از حیاهای نفسانی – دعوت به شکستن پرده‌های خجالت ظاهری و اجتماعی که مانع حضور کامل در بزم حق می‌شود. در این مستی، شرم جای خود را به بی‌پروایی عاشقانه می‌دهد، و چهرهٔ ساقی، خندان و بخشنده، نوید گشایش بخت است.

از منظر سلوکی، این غزل هم راهبرد عملی دارد (آغاز از پیر، دوری از نامحرمان، ترک طمع دنیوی) و هم پیام حال: بی‌پروایی در حضور حق و رها کردن همهٔ تعلقات، حتی آنچه در ظاهر «ادب» و «حیا» می‌نماید، اگر حجاب عشق شود

3 Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
Fatema Qadiri
Fatema Qadiri
Oct 09
Rated 5 out of 5 stars.

عالی و دلپذیر 💙💙💙

Like

Dr. Ahmad Jamil Hamdard
Dr. Ahmad Jamil Hamdard
Oct 09
Rated 5 out of 5 stars.

ناب‌ترین است

Like

Aman samrastzada
Aman samrastzada
Oct 09
Rated 5 out of 5 stars.

بهبه چه اشعار زیبا و پر مفهوم

Like
Awara Logo.png
Awara Logo.png
  • Instagram
  • Facebook
  • TikTok

۱۴۰۴ آواره، تمام حقوق محفوظ است.

bottom of page