
شرح غزل ۶ دیوان شمس
- آواره
- Aug 19
- 10 min read
Updated: Aug 24
بیت ۱
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
معنی ظاهری
ای فرمانروای مرگ، از رسوایی ما بگریز، چون تو نمیدانی چگونه مانند ما شوی.
معنی عرفانی
«میر اجل» در اینجا نماد مرگ ظاهری است که بر همه میآید، اما سالک عارف پیش از آن، مرگ اختیاری را تجربه میکند. این مرگِ قبل از مرگ، کیفیتی دارد که «اجل» از درک آن عاجز است؛ همرنگی با عارف یعنی فنا در حق، نه فنا در خاک.
شرح عرفانی: «بگریز ای میر اجل»
مرگ بهعنوان «میر» یا فرمانروا، بر همهٔ مخلوقات حکم میراند. اما عاشقِ واصل، از جایگاهی فراتر سخن میگوید؛ گویی به مرگ فرمان میدهد.
«از ننگ ما»
«ننگ» اینجا معنای ظاهری رسوایی ندارد، بلکه کنایه از حالتی است که برای اهل ظاهر عیب مینماید: بیخویشی، فنا، بیاعتنایی به دنیا. این ننگ در نگاه اهل ظاهر، در حقیقت افتخار اهل دل است.
«زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما»
مولانا میگوید مرگ طبیعی تنها جسم را میگیرد، اما سالکِ عارف مرگ اختیاری را پیشتر چشیده است؛ یعنی از نفس گذشته، در حق فانی و به بقا رسیده است. این «مرگ» دیگر با پایان جسم نیست، بلکه با زنده شدن به حیات الهی همراه است. مرگ طبیعی هرگز به چنین مقامی نمیرسد، پس «همرنگ شدن» با عارف برای او محال است.
نتیجه عرفانی
به بیان دیگر، این بیت اعلام میکند که مرگ ظاهری بر اهل فنا تسلطی ندارد؛ زیرا آنها پیش از آمدن اجل، مردهاند و زنده به حیات جاوید شدهاند. مرگ از درک این حیات عاجز است، پس باید از «ننگ» اهل عشق بگریزد
بیت ۲
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
معنی ظاهری
از حمله لشکر او و زخمهای تند او، حتی یک رگ تو سالم نمیماند در چنگ ما.
معنی عرفانی
«جند او» لشکر عشق و «زخمهای تند» ضربههای قهر و جذبه الهی است. وقتی عشق حقیقی حمله کند، همهٔ علایق و بقایای نفسانی نابود میشود، و هیچ عضوی از تعلق سالم نمیماند.
شرح عرفانی: «جند او»
«جند» در عربی به معنی سپاه و لشکر است. در اینجا سپاهِ محبوب، همان قوا و جلوات عشق الهی است که چون موجی بر سالک میتازد. این لشکر ممکن است به صورت حالات معنوی، بلاها، یا جذبات ناگهانی در جان سالک ظاهر شود.
«زخمهای تند او»
این زخمها در معنای عرفانی، ضربههای قهر، سلب آرامشهای ظاهری و بریدن تعلقات دنیوی است. هر زخمی که از این حملهها میرسد، در حقیقت بخشی از نفس را میمیراند تا راه برای نور حق باز شود.
«سالم نماند یک رگت»
یعنی حتی کوچکترین رگ تعلق، عادت یا خودخواهی در وجودت باقی نمیماند. عشق، همهٔ ساختار کهنهٔ نفس را ویران میکند.
«بر چنگ ما»
«چنگ» اینجا هم به معنی دست و تسلط است و هم میتواند ایهامی به «چنگ» موسیقی داشته باشد، یعنی وقتی در اختیار ما باشی، نغمهات دیگر از خودت نیست، بلکه از نوازندهٔ حقیقی (حق) برمیخیزد.
نتیجه عرفانی
پس این بیت، تصویر تسلیم کامل سالک در میدان عشق است؛ جایی که از هجوم جذبههای حق، هیچ اثری از استقلال نفسانی باقی نمیماند و همهٔ تار و پود وجود، در اختیار معشوق قرار میگیرد
بیت ۳
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
معنی ظاهری
نخست شرابی بنوش تا سرمست شوی و از خوشی بیخود گردی، سپس آهنگ ما کنی.
معنی عرفانی
«شراب» در اینجا شراب معرفت و محبت الهی است. ورود به میدان اهل الله، مستی و بیخودی میخواهد؛ با عقل حسابگر و هوشیاری نفسانی نمیتوان به آهنگ وصال پرداخت.
شرح عرفانی: «اول شرابی درکشی»
این شراب، نه بادهٔ انگور، بلکه شراب محبت، معرفت و جذبهٔ الهی است که از دست ساقی حقیقی (خدا یا ولیّ او) نوشانده میشود. این نوشیدن، همان آغاز ورود به حلقهٔ اهلالله است.
«سرمست گردی از خوشی»
سرمستی، حالت شور و وجد است که در آن سالک از عقل محدود و حسابگریهای عادی عبور میکند. خوشی اینجا شادیِ حاصل از لمس حضور حق است، نه لذتهای دنیوی.
«بیخود شوی»
بیخودی یعنی فانی شدن «من»؛ جایی که خودپرستی و هویت موهوم فرو میریزد و سالک آمادهٔ پذیرش حقیقت میشود. این مرحله شرط اصلی برای نزدیک شدن به «آهنگ ما» است.
«آنگه کنی آهنگ ما»
«آهنگ» هم به معنای قصد و هم به معنای نغمه است. در عرفان، این یعنی بعد از فنای خودی، تازه میتوانی همنوا و همراه با اهل حق شوی. تا زمانی که «من» باقی است، همآوایی با نغمهٔ عشق ممکن نیست.
نتیجه عرفانی
پس مولانا میگوید: ورود به کاروان عشق، با عقل خشک و هشیاری نفسانی ممکن نیست؛ ابتدا باید شراب جذبه نوشید، مست شد، بیخود شد، و آنگاه آهنگ وصال را آغاز کرد
بیت ۴
زین باده میخواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
معنی ظاهری
اگر از این باده میخواهی، ابتدا مانند شیشه نازک شو، سپس این شیشه را بر سنگ ما بشکن.
معنی عرفانی
«تنک شدن چون شیشه» یعنی لطیف و شفاف شدن دل از آلودگیها. اما این کافی نیست؛ باید همان دل لطیف را هم در سنگ فنا بشکنی تا از خود هیچ نماند و همه حق شود.
شرح عرفانی: «زین باده میخواهی برو»
اگر طالب شراب عشق و معرفت هستی، راه و آداب دارد؛ این نعمت را به هر دل زمخت و آکنده از خودی نمیدهند.
«اول تنک چون شیشه شو»
«تنک» شدن یعنی لطافت، شفافیت و بیغلوغش شدن؛ همانگونه که شیشه نور را بیمانع عبور میدهد، دل هم باید از تیرگیها، غرور و کدورتها پاک شود تا آمادهٔ پذیرش نور حق گردد. این تنکشدن، حاصل ریاضت، ذکر و تهذیب نفس است.
«چون شیشه گشتی برشکن»
وقتی دل به شفافیت و لطافت رسید، هنوز یک خطر باقی است: غرور لطافت و پاکی. اینجا سالک باید حتی این شیشهٔ شفاف را هم بشکند، یعنی از هر احساس «من پاکم» یا «من رسیدهام» رها شود.
«بر سنگ ما»
این سنگ، سنگ فنا و حقیقت مطلق است؛ جایی که شیشهٔ وجود در برابر سختی و قهر حق خرد میشود تا دیگر هیچ نقش و رنگی از خود باقی نماند.
نتیجه عرفانی
ابتدا دل را لطیف و شفاف کن، اما حتی در لطافت هم توقف نکن؛ شیشهٔ وجودت را بر سنگ فنا بشکن تا به بادهٔ حقیقی دست یابی.
این مضمون دقیقاً ادامهٔ بیت قبلی است که گفت ابتدا مست شو و بیخود، و اکنون میگوید حتی این «خودِ لطیف» را هم باید از میان برد
بیت ۵
هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
معنی ظاهری
هر کس این شراب سرخ را بخورد، باطراوت و پرنیرو میشود، اما از دل همهٔ فراخیها را میبرد و دلتنگ ما میکند.
معنی عرفانی
«می احمر» شراب سوزان عشق است که هم جان را زنده و تازه میکند، و هم دل را از هر راحت و آسایش دنیوی تنگ میسازد. این دلتنگی همان اشتیاق است که آرامش نمیگذارد.
شرح عرفانی: «هر کان می احمر خورد»
«می احمر» در عرفان، شراب سرخ و آتشین عشق الهی است؛ رنگ سرخ آن، نشانهٔ سوز و خونجگر عاشق است. این شراب نه مادی، بلکه حقیقتی است که از تجلیات حق در جان سالک میجوشد.
«بابرگ گردد برخورد»
نوشیدن این شراب، سالک را زندهدل، پرنشاط و سرشار از نیرو میکند؛ چون او را از عالم مردگی و بیذوقی بیرون میکشد و حیات تازهای به جان میبخشد. این مرحله، همان سرمستیِ آغازینِ سلوک است.
«از دل فراخیها برد»
اما همین شراب، همهٔ آرامشها و وسعتهای ظاهری را از دل میگیرد؛ دیگر دنیا با همهٔ وسعتش برای عاشق، تنگ و کوچک میشود، زیرا درونش به جستجوی بیپایان محبوب کشیده شده است.
«دلتنگ ما دلتنگ ما»
نتیجه این میخواری، دلتنگی مقدس است؛ تنگنایی که در حقیقت اشتیاق و بیقراری دیدار است. سالک از همهٔ غیرِ دوست دلتنگ میشود و تنها در یاد و طلب او آرام میگیرد، آن هم آرامشی بیآرامش.
نتیجه عرفانی
به زبان دیگر، این «می احمر» همان است که زنده میکند و بیقرار میسازد؛ نعمتی است که آسایش نمیدهد، چون مقصدش آرام گرفتن در آغوش حق است، نه ماندن در وسعتهای فانی
بیت ۶
بس جرهها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
معنی ظاهری
سرهنگ ما در جو (آب) جرههای بسیار میاندازد، بربط ششتاری مینوازد و با شاهان پهلو به پهلو میزند.
معنی عرفانی
«سرهنگ» نماد پیشروان و راهنمایان در سپاه عشق است؛ آنان با شاهان دنیا و نفس مقابله میکنند و با نغمهٔ بربط، یعنی موسیقی اسرار، جانها را به وجد میآورند.
شرح عرفانی: «بس جرهها در جو زند»
«جره» ظرف شراب است و «جو» میتواند هم رودخانهٔ جاری باشد و هم مجاز از جریان حیات و معرفت. سرهنگ عشق، جامهای بسیار در این رود میزند، یعنی پیوسته از سرچشمهٔ حقیقت مینوشد و دیگران را نیز سیراب میکند.
«بس بربط شش تو زند»
بربط ششتاری نماد آوای رازآلود و کامل معرفت است. «شش تو» میتواند به شش جهت عالم یا شش بعد وجود اشاره داشته باشد؛ یعنی نغمهٔ او همهٔ هستی را در بر میگیرد و هم در شادی و هم در سوز، دلها را میلرزاند.
«بس با شهان پهلو زند»
او با شاهان میستیزد، اما این شاهان، نه تنها پادشاهان دنیوی، بلکه شاهان نفس، غرور و قدرتهای ظاهریهستند. سرهنگ عشق با ایشان در یک میدان میایستد و پهلو به پهلو میجنگد، چون پشتوانهاش حقیقت است.
نتیجه عرفانی
در عرفان، چنین «سرهنگی» همان پیر طریقت یا مرشد کامل است که با شمشیر قهر و نغمهٔ مهر، هم موانع سلوک را میشکند و هم جانها را بیدار میسازد
بیت ۷
ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
معنی ظاهری
حتی مریخ (نماد جنگجو) در برابر من ماده و رام است؛ در این میدان خنجر زدن، با مقنعه چگونه میتوانی در جنگ ما حاضر شوی؟
معنی عرفانی
در ساحت عشق، حتی جنگاوران قهرمان (مریخ) رام و تسلیم میشوند. «مقنعه» پوشش زنان است؛ یعنی با روحیهٔ نرم و ناآزموده نمیتوان به جنگ عشق آمد.
شرح عرفانی: «ماده است مریخ زمن»
مریخ که در نجوم نماد جنگ، خونریزی و صلابت است، در برابر این میدان عشق، چون مادهای رام و بیآزار میشود. این یعنی حتی اوج قدرت و جنگاوری ظاهری، در برابر جذبهٔ عشق، ناتوان و آرام میگردد.
«در این خنجر زدن»
خنجر، نماد قهر و بریدن تعلقات است. در سلوک، این «خنجر» همان تیغ فناست که هر چه غیر محبوب باشد، از دل میبرد. این میدان، جایی است که جان عاشق بارها و بارها بریده میشود تا به صفای محض برسد.
«با مقنعه کی تان شدن»:
«مقنعه» نماد پوشش نرم و محافظهکارانه است؛ یعنی با روحیهٔ نازک، ترسان و ناآزموده، نمیتوان قدم به این میدان گذاشت. اینجا جرأتِ بیپروا میخواهد، نه پوشاندن خود از تیغ عشق.
نتیجهٔ عرفانی
مولانا میگوید میدان عشق، عرصهای است که حتی بزرگترین جنگاورانِ دنیا (مریخ) در آن سر فرود میآورند. ورود به این ساحت با احتیاط و پوشیدگی نفسانی ممکن نیست؛ باید بیپروا، بیحفاظ و آمادهٔ زخم خوردن بود، زیرا در اینجا پیروزی در تسلیم مطلق است
بیت ۸
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما
معنی ظاهری
اگر تیغی از خورشید و سپری از ماه بدر بسازی، و اگر قیصر باشی، از این زنگ ما بگذر.
معنی عرفانی
حتی اگر سلاح تو از نور خورشید و سپر تو از ماه باشد، در میدان ما سودی ندارد. اینجا زنگ عشق زنگی است که هر پوشش و قدرت ظاهری را میساید و نابود میکند.
شرح عرفانی: «تیغ از خورشید»
خورشید نماد روشنایی و قدرت مطلق در عالم مادی است. اگر تیغی از نور خورشید بسازی، یعنی اگر قویترین سلاح را هم داشته باشی، اینجا کارگر نیست.
«سپر از بدر»
ماه بدر، کاملترین و زیباترین حالت ماه است. سپر از آن ساختن یعنی حتی زیباترین و کاملترین حفاظ نیز در این میدان کارایی ندارد.
«گر قیصری»
قیصر نماد فرمانروایی و سلطنت دنیاست. حتی اگر بالاترین مقام و نفوذ را داشته باشی، باز هم باید «از زنگ ما بگذری».
«زنگ ما»
«زنگ» هم میتواند به معنای سپاه سیاهپوشان عشق باشد (سپاهیان فنا و بیخودی) و هم به معنای زنگزدگی، یعنی جایی که هر فلز و سلاحی فرسوده و بیاثر میشود.
نتیجهٔ عرفانی
مولانا میگوید: در میدان عشق، نه قدرت خورشیدکار، نه کمال ماهگونه و نه سلطنت قیصر فایده دارد. اینجا همهٔ زرادخانههای عقل و مقام، زنگ میزند و میپوسد. تنها سرمایهٔ ورود، دلِ بیپروا و جانِ تسلیمشده است
بیت ۹
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
معنی ظاهری
مانند اسحاق باش که آماده قربانی شدن بود، در جایگاه نحر ما قرار گیر؛ در دریای ما خاموش باش تا کشتیات در اقیانوس ما نشکند.
معنی عرفانی
«اسحاق شدن» کنایه از تسلیم کامل در برابر ارادهٔ حق است. «خاموشی» شرط بقا در دریای وحدت است؛ سخن و حرکت نفس کشتی را میشکند. «گنگ» بودن اینجا عجز زبان از بیان حقیقت است.
شرح عرفانی: «اسحاق شو در نحر ما»
داستان اسحاق (یا اسماعیل) در قرآن، نماد نهایت تسلیم و رضا است؛ فرزندی که آمادهٔ قربانی شدن در راه فرمان الهی شد. مولانا میگوید: برای ورود به میدان ما، باید همچون او، بیچونوچرا جان را در طبق اخلاص نهاد. «نحر» جایگاه قربانیکردن است؛ یعنی دل را بر آستان عشق بگذاری.
«خاموش شو در بحر ما»
دریا در اینجا همان دریای وحدت و حقیقت است. در این دریا، سخن گفتن از سرِ نفس یا مقاومت، طوفان میآورد. خاموشی در عرفان، نه فقط سکوت زبانی، بلکه خاموش کردن هیاهوی درونی است.
«تا نشکند کشتی تو»
کشتی، همان وجود و سلوک سالک است. اگر در دریای بیکران عشق، به خود و تدبیر نفسانی تکیه کنی، کشتیات خواهد شکست.
«در گنگ ما»
«گنگ» اینجا به معنای لال و بیزبان بودن است، اما نه از ناتوانی، بلکه از هیبت حقیقت که مجال گفتن نمیدهد. گاهی هم «گنگ» اشاره به آبهای آرام ولی ژرف دارد، که ظاهرشان بیصداست و باطنشان عمیق و پرقدرت.
نتیجهٔ عرفانی
مولانا میگوید: شرط ورود به اقیانوس حقیقت، تسلیم کامل مانند اسحاق، و خاموشی عمیق است؛ زیرا در این ساحت، زبان و تدبیر تو کشتی را میشکند، اما خاموشی و رضا، آن را به ساحل امن میرساند
نتیجهگیری پژوهشی کل غزل
این غزل، یک دعوت صریح و بیپروا به میدان عشق الهی است؛ مجلسی که در آن هیچ نیروی ظاهری، هیچ زره و سپر، و حتی مرگ طبیعی نیز راهی ندارد، مگر آنکه سالک پیشاپیش «مرگ اختیاری» را تجربه کرده باشد. مولانا در سراسر شعر، با زبان جنگ و بزم، میخواهد بگوید که ورود به حلقهٔ عاشقان، با منطق عادی و قدرت دنیوی ممکن نیست.
سه خط محوری این غزل چنین است:
۱.فنا و مرگ اختیاری – «میر اجل» از ننگ عاشقان میگریزد، زیرا آنان پیش از مرگ، مردهاند. شرط نخست این راه، شکستن دلِ صیقلیشده بر سنگ فناست تا از خود هیچ باقی نماند.
۲.شراب سرخ عشق و دگرگونی احوال – «می احمر» جان را زنده و تازه میکند، اما هر راحت و فراخی را از دل میبرد و جایش را به دلتنگی و اشتیاق میدهد؛ مستیای که عقل و تعلق را برمیچیند.
۳.تسلیم کامل و خاموشی – حتی قهرمانان و شاهان در این میدان رام میشوند. اسحاقوار باید آمادهٔ قربانیشدن بود و در «بحر وحدت» خاموش ماند تا کشتی جان در امواج فنا نشکند.
از دیدگاه سلوکی، این غزل فرمانی است برای آمادهسازی کامل: لطیفکردن دل، شکستن آن در پیشگاه حق، نوشیدن شراب اشتیاق، ترک هر تکیهگاه ظاهری، و سپردن جان به دست محبوب. در چنین میدان، آنکه هنوز «خود» را نگه داشته، حتی اگر قیصر باشد، از «زنگ عشق» میگریزد.
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده میخواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرهها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما





Comments