top of page

داروی ناب

  • Writer: آواره
    آواره
  • Aug 16
  • 1 min read

Updated: Aug 31

دلم در حسرتت هر شب به سوگ آفتابی بود

که مه در چشم تو، بی‌چشم و بی‌مهرِ جوابی بود


به هر سو رفتم از خود، بی‌نشانی، بی‌نوایی بود

ز نامت هر چه گفتم شعرِ بی‌تاب و شتابی بود


نه از لبخند دیدم صلح، نه از اشکت ندامت بود

تو چون آیینه‌ای بودی که در دل، اضطرابی بود


چه می‌خواهی دگر از من، که جانم رفت با چشمت؟

ببین این آهِ بی‌پایان، دلیل انتخابی بود


نگاهم را چرا بردی، چرا آتش درافکندی؟

مگر چشمت برایم دوزخی در پیچِ آبی بود؟


به هر زخمی که از عشقت به جانم ریخت، خندیدم

که این زخمِ عمیق، از جنس آن داروی نابی بود


و من در آخر این شعر، شکستم چون دل شب‌ها

که بی‌نام تو حتی شعر، بی‌مضمون و قابی بود


منم آن آواره، در عشقت، بیا ماه روی بی پرواه

که افتاده به دام عشق، و عشقم هم عذابی بود

Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
Awara Logo.png
Awara Logo.png
  • Instagram
  • Facebook
  • TikTok

۱۴۰۴ آواره، تمام حقوق محفوظ است.

bottom of page