top of page

جام چشم

  • Writer: آواره
    آواره
  • Aug 30
  • 1 min read

بیا جانا، که این دل را دگر آرام نتواند

به غیر از وصل چشمانت، دمی خوش‌کام نتواند


تویی آن آفتاب عشق، که از نورش جهان جوشد

کسی کز مهر تو دور است، به شب پیغام نتواند


چو بوی یار برخیزد، گلِ جان نیز می‌رقصد

که حتی شاخه‌ی خشکیده، بی‌فرجام نتواند


دلم چون موج می‌چرخد، به گرداب نگاه تو

نهان در شوقِ غرق آمد، ولی بر بام نتواند


ز خود رفتم، ز دنیا هم، فقط با یاد تو ماندم

که این دیوانه‌ی عاشق، رها از دام نتواند


ز جام چشم تو آواره، چو مست باد شد هر شب

دگر جز کوی تو راهی، به شهر و شام نتواند

1 Comment

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
Aman samrastzada
Aman samrastzada
Oct 09
Rated 5 out of 5 stars.

در این دنیای پر از غم و آشوب، درخت شوق تو همیشه سبز و خرم است. چشمانت برایم نه تنها آسمان روشن است، بلکه در هر نگاه، دنیای جدیدی را می‌سازم. دلتنگی‌های بی‌پایان، اما هر لحظه که یاد تو می‌کنم، همان آرامشی که به دنبال آن می‌گردم، به درونم نفوذ می‌کند.


بیا، همان‌طور که در دل این کلمات، خودت را یافتم.


موفق و کامگار باشید آواره عزیز

Like
Awara Logo.png
Awara Logo.png
  • Instagram
  • Facebook
  • TikTok

۱۴۰۴ آواره، تمام حقوق محفوظ است.

bottom of page